مهسا و حسین عشق ما

دل بردن از بابا

  مهسا جونم سلام، بابایی اول عید غدیر خم را خدمت شما تبریک عرض می کنم، سپس از بابت این که دیروز به طور کامل و چند بار پیوسته کلمه "بابا"  را با زبان شیرین خودت گفتی تشکر می کنم و خدا را از این بابت شاکرم که در کنار نعمت های فراوانی که به شما و ما داده توا نایی سخن گفتن را نیز به شما آموخته است.
24 آبان 1390

عکس

هفته اول مهر ماه 1390- اراک: مهسا در نی نی لای لای مهدیس   محمد حسین(پسر دایی) یه توپ کوچیک توی بلوز مهسا جا داده:   قدم زنی در حیاط خونه مامان بزرگ:   هفته سوم مهرماه تلاش برای تل زدن   مهسا داره در سبزی پاک کردن به مامانش کمک میکنه   دو تا دندونای مهسا در پایان سیزده ماه و یک هفته ...
19 آبان 1390

13ماهگی عزیز دلم

  خوشگلم سلام. 13 ماهه که وجودت زندگی ما رو کلی گرم کرده. قوه تقلیدت فوق العاده بالا رفته. کنترل تلویزیون رو دستت میگیری و سعی میکنی کانال رو عوض کنی. سرت رو روی مهر میگذاری و به روش خودت سجده میکنی. عروسکت رو روی پاهات میگذاری و چون نمیتونی تکون بدی سعی میکنی با تکون دادن انگشتای پاهات عروسکت رو لالا کنی. نفسم خیلی دوست داشتم که تولد یکسالگیت رو خونمون بگیرم ولی خوب، رفتیم اراک و خونه مامان بزرگ (مامان فروغ)  با یک هفته تاخیر یعنی پنجشنبه 31 شهریور تولد گرفتیم و اونجا هم کلی بهمون خوش گذشت. تا یه آهنگ میشنیدی کلی نانای میکردی. ...
29 مهر 1390

یکسالگی مهسا جونم

و چه اندازه شیرین است روز میلاد تو روزی که تو آغاز شدی  تولدت مبارک شیرینی زندگیم یک ساله که با همیم یکساله که هر روز شاهد رشد و بالندگیت هستم هر روز میبینم که کارای جدید انجام میدی  و منو بابایی رو غرق لذت میکنی و دقیقه به دقیقه خدا رو شکر میکنیم. گرچه بعضی موقعها واقعا خسته بودم ولی خوب راهشو بلد بودی با یه لبخند کوچیک به خصوص الان که دندونای ریز و قشنگت هم ظاهر میشن تمام خستگی ها رو بیرون میکنی از تنم. قشنگم قرار شده تولدت رو کمی دیرتر بگیریم تا بابایی پایان نامه اش رو دفاع کنه ولی یه جشن کوچولویی شب تولدت گرفتیم.   اینجا هم اولین بار رسما کفش پوشیدی تا ببریمت بیرون قدم بزنی ولی تو همون خونه م...
28 شهريور 1390

یازده ماهگی مهسا جونم

هر چقدر بزرگتر میشی و خوشحال از کارهای شیرین و جدیدت هستم دلم برای روزهایی هم که سپری شده  تنگ میشه. زمانی که به زحمت می نشستی یا چهار دست و پا میرفتی. الان دیگه کل خونه رو از پا در میاری. قدم زنان همه جا سرک میکشی. اینقدر ذوق راه رفتن داری که حتی وقتی شب میشه و وقت خواب باز هم در تاریکی به همه اتاقها و آشپزخونه سر میزنی. الان دیگه هر چی بخوای با انگشت اشاره به نشونش میدی، بای بای میکنی، عاشق دَدَ رفتنی و وقتی از در خونه بیرون میبریمت شروع میکنی به آواز. غذا خیلی بهتر میخوری. به خصوص وقتی که پشت صندلیت نشسته باشی. عاشق برنامه کودکی. با هر آهنگی کلی خودت رو تکون تکون میدی. هرکس بهت میگه چشم من کو؟ با انگشت اشاره چشم طرف رو ...
25 مرداد 1390

دندان دوم+ قدم زنی های طولانی تر

خدایا هزار هزاران بار شکر از این عزیز دلی که به ما دادی . نمیدونی بعضی موقعها اینقدر فشارت میدم یا به قول خاله منصوره حسابی ورزت میدم که یکدفعه یه جیغی میزنی و معترض میشی . قشنگم دیگه نصف خونه را راحت با قدمهای خودت طی میکنی تا جایی که خودت رو به یه صندلی، بوفه یا یخچال برسونی و در این حین برای حفظ تعادلت دستاتو کامل باز میکنی و خودت هم از خوشحالی این تجربه جدید جیغ میزنی و راه میری. بعدش هم وقتی میخوری زمین یا به جایی خودتو میرسونی ما رو نگاه میکنی تا تشویقت کنیم. البته این دو روزه خودت هم میتونی بدون کمک صندلی از روی زمین بلند بشی و راه بری و اینها همه در دو سه روزه مونده به ١١ ماهگیت داره رخ میده . راستی دیروز با کمک خا...
19 مرداد 1390

اولین قدمهای کوچک ولی استوار

عسلم!ششم مرداد (10 ماه و نیم) سه چهار قدم برای اولین بار برداشتی و بعد افتادی زمین. از ذوق کلی جیغ و داد کردیم. حالا دیگه یاد گرفتی میری به صندلی میز غذاخوری بلند میشی. کمی اونجا آواز میخونی وبا چهار، پنج یا شش قدم خودتو تا وسطای هال میرسونی و بعد گویا که منتظر تشویق باشی منو نگاه میکنی و منم طبق معمول تشویقت میکنم و دست میزنم و خودت هم منو همراهی میکنی. وقتی خودت خوابت میاد یا شیر میخوای میری روی رختخوابت و و روی شکم می افتی روی تشک و با کف دست میکوبی روی بالش و به زبون خودت میگی "می می، لا لا" . قربون چشمات برم.  مهسا و دختر خاله مهدیس  مهسا در باغ خاله مشغول خوردن انگور یاقوتی با کمک این صندلیها می ایستی و بعد...
15 مرداد 1390

10 ماهگیت مبارک

مهسا جان با تآخیر ده ماهگیت مبارک. 26 تیر مصادف با نیمه شعبان اولین بار بابا را صدا زدی. البته فقط یک " با " رو گفتی. چند روزیه که وقتی از هرچی که دم دستت می آید بالا میری حدود یک دقیقه هم خودت می ایستی و شروع میکنی به دست زدن و آواز خوندن. با هر آهنگی دست میزنی. حتی با پیامهای بازرگانی. البته وسطش هم منو نگاه میکنی تا هم تأییدت کنم و هم همراهیت کنم. همچنان من را درهمه جای خانه تعقیب میکنی و وقتی خسته میشی میزنی زیر گریه. انشا ا.. که دفعه بعد بنویسم دیگه داری راه میری. ...
30 تير 1390

اولین علائم دندان

مهسا جان دیروز مورخ پانزدهم تیر ماه (یک هفته مانده به 10 ماهگی) متوجه شدیم که یکی از دندانهای پایین، لثه را شکافته  و مثل مرواریدی نمایان شده. این بسیار خوشحال کننده بود. من و مادر عزیزت بسیار خوشحال و به نوعی ذوق زده شدیم امیدوارم که از دندانهایت با مسواک زدن و مراجعه دوره ای به دندان پزشک به خوبی مراقبت کنی و مامان و من نیز بتوانیم با آموزش صحیح در این مورد به شما کمک کنیم تا انشاالله به خوبی قدر این نعمت خدا رانیز بدانی و همیشه بابت آن نیز شکر گذار باشی.
16 تير 1390

اندر احوالات مهسا

گلم سلام. دددظ ا گه وسطش این حروف رو دیدی تعجب نکن اینا تایپ ای خودته 45ققثبفففففغ ددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد رز برم تا بعد حالا که نمیذاری جدیداً چشماتو درشت میکنی و ابروهاتو بالا میندازی و اُ اُ میگی. بیشتر از قبل حرف میزنی و کلماتی مثل اینـننَه ، یا با زدن زبونت به سقف دهان کلمه نه رو بیشتر زمان گرسنگی استفاده میکنی. دیگه قشنگ میگی اَ دَ دَ دَ ،بَ دَ بَ دَ. همه 4 دست و پا دنبالم میکنی و به خصوص وقتی گلاب به روت میرم دستشویی همه ساختمون خبر میشن اولا فقط می آمدی پشت در و بلند میشدی و گریه میکردی. ولی الان علاوه بر قبلیا محکم شروع میکنی به در کوبیدن. هرجا رو که پیدا کنی و قابلیت بلند شدن ازش رو داش...
14 تير 1390